معنی بانوی بخشیده
حل جدول
رادا
بخشیده شدن
آمرزش، غفران، آمرزیدن
بخشیده شده
معاف
عطاشده، داده شده، موهوب، هبه شده
عفو شده، آمرزیده
بانوی فرانسوی
مادام
لغت نامه دهخدا
بخشیده. [ب َ دَ / دِ] (ن مف) داده. عطاشده. (فرهنگ فارسی معین). مبذول. موهوب. عطیه:
اگر بر چیز بخشیده ز بخشنده نشان بودی
نبینی هیچ دیناری کز او بی صد نشان باشد.
فرخی.
بخشیده ٔ خدای ز تو کی شود جدای
آنکو جدا شود ز تو بخشیده های ماست.
ناصرخسرو.
|| قسمت شده. (فرهنگ فارسی معین). تقسیم شده. مقسوم. منقسم. مجزی. مفروز. جدا شده. علیحده. (یادداشت مؤلف):
مرا با شما گنج بخشیده نیست
تن و دوده و پادشاهی یکیست.
فردوسی.
سه روز اندرین خان من شاد باش
می نوش خور وز غم آزاد باش
که این خانه زان خانه بخشیده نیست
مرا با تو گنج و تن و جان یکیست.
فردوسی.
زکسری مرا گنج بخشیده نیست
تن و لشکر و پادشاهی یکیست.
فردوسی.
بوزرجمهر نرد برسان فلک ساخت و گردش آن به کعبتین چون ماه و آفتاب و خانه ها بخشیده بر آن مثال. (مجمل التواریخ و القصص). چنین دانستم که هردو مال یکی است و بخشیده نیست. (تاریخ بخارا). || قسمت. (یادداشت مؤلف). قسمت ازلی. نصیب. مقدر: پس سلیمان علیه السلام گفت قضا و قدر قسمت کرده است و هیچکس بدان چیزی نتواند کردن و به بخشیده راضی باید بودن. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی). || معاف. عفوشده. (فرهنگ فارسی معین). معفو (بجای بخشوده). (یادداشت مؤلف).
بانوی
بانوی. (اِ) بانو. رجوع به بانو شود. || معشوقه. (لغت نامه ٔ اسدی).
بانوی. [ن َ] (ص نسبی) منسوب به بانه است و بانه از محال کردستان است.
فرهنگ فارسی هوشیار
عطا شده، مبذول، موهوب
فرهنگ معین
عطا شده، عفو شده. [خوانش: (بَ دِ) (ص مف.)]
فرهنگ عمید
داده، عطاشده،
عفوشده،
واژه پیشنهادی
نوال
فارسی به عربی
معادل ابجد
990